تورنگ سلیمانی

انتـها ، مسیر پیش روست . مقصـدمـان منتـهی به آن اسـت، به جایی که تمام می شویـم.

حال هر چه روشن تر قدم در مسیر بگذاریم هـویت آشنـای خویش را همسوی خود میکنیـم.

گـذر زمـان نور پر شده از هویتمـان را بر می تابـاند و مسیر را به انتـهای نا معلوم می کشـاند.

زمان که می گـذرد همچـــون رویش گیاهــی سبز در دل کوه ، بی هـویت شــدن و ویـرانی

درونمان جان میگیرد و رشد میکند . تنمان به خانه ای ویران میماند که در ترک های

روی دیوارش جا میگیرد و همسو میشود در آن . طرح هم میگیرد و زیست هم.

 به سرگذشت نامعلوم دچار می شویم که از هویت انسان بودنمان زمین ها زمین ها ،

آسمان ها آسمان ها فاصله دارد . در امتداد مسیر آسمان می گردیم و می گردیم و می گردیم.

در انعکــاس خودمـان، در تصویر پـوچ هـر روزه ی خویـش که همچون صخره هـا و سنـگ ها

شده ، تغییـر می کنیم به آنچـه نیستیم.  به لاشـه ای مبدل می شویم که در سقف آسمان

خویــش آویــزان شده و در  به روی خود می بندیم و از هوای مسموم خود نفس می کشیـم

چشم می بندیم به هر آنچه می دیدیم و کورکورانه از مسیر دور میشویم و چشم خود خـاموش می کنیم و قرض سنگ می کنیم  در آن پراکنده می شویم در جای جای جهان ؛

مثل من…

مثل تو…

 بیهوده پلک می بندیم و نگاه می کنیم به هیچ و پوچ زمان.

تورنگ سلیمانی 16 شهریور 1395